چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
قوم یهود از موسای پیامبر خواستند که خدا را با چشم ببینند
موسی در برابر اصرار این قوم جاهل عنود
از خداوند متعال تقاضای دیدار کرد
رَبـــــــــــــِّ أَرِنـــــي ...
اما خداوند متعال در جواب این تقاضا فرمود:
لَــــن تَـــــــراني ...
هرگز مرا نخواهی دید

اما ...
روزی شخصی از امیر الموحدین علی مرتضی پرسید:
يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ
هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدتَهُ ؟
آیا خدایت را زمانی که عبادتش می کنی می بینی؟
فَقَالَ وَيْلَكَ !
مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ.
قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ ؟
چگونه می بینی او را؟
قَالَ: وَيْلَكَ لاَ تُدْرِکُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الاَْبْصَارِ
وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْيمَانِ
چشم دل باز کن که جان بینی *** آن چه نادیدنی ست آن بینی
به درخت بادام گفتم : خواهر برایم از خدا بگو ...
درخت بادام شکوفه داد
***
و خدایی که در این نزدیکی ست
پشت این شب بوها
ما رأیتُ شَئیاً اِلاّ وَ رَأَیتُ اللهَ مَعَهُ وَ قبلَهُ وَ فیه
«ندیدم چیزی را مگر آن که خدا را همراه آن و پیش از آن و در آن دیدم»
و اما ...
اینکه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد *** در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را
اللّهمّ إنّي أعوذُ بِکَ ...
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۴ ساعت توسط حـمـیـد صـفـری
|