امام حسین (ع) از دیدگاه غیر مسلمانان


وجود پاک و حرکت عظیم امام حسین (ع) و یاران باوفای ایشان ،نه تنها مسلمانان ،بلکه غیر مسلمانان
و حتی دشمنان ایشان را نیز
متحیّر نموده و زبانشان را به ستایش و تمجید از این حرکت باز نموده است.


عاشورا و امام حسین علیه السلام از دیدگاه غیر مسلمانان

آنطون بارا

آنطون بارا " نویسنده و از چهره های برجسته ی مسیحیت " می نویسد:

«اگر حسین از آنِ ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی برمی افراشتیم و در هر روستایی

برای او منبری برپا می کردیم و مردم را با نام حسین به مسیحیّت فرا می خواندیم».


ماهاتما گاندی

ماهاتما گاندی، رهبر بزرگ انقلاب هندوستان ، می گوید:

من زندگی امام حسین علیه السلام ، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجه كافی به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد یك كشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین علیه السلام پیروی كند.

من برای هند چیز تازه ای نیاوردم ؛ فقط نتیجه ای را که از مطالعات و تحقیق هایم درباره تاریخ زندگی قهرمانان کربلا به دست آورده بودم ، ارمغان ملت هند کردم .

اگر بخواهیم هند را نجات دهیم واجب است همان راهی را بپیماییم که حسین بن علی علیه السلام پیمود.

چارلز دیکنز درباره قیام امام حسین چنین می نویسد :

چارلز دیکنز نویسنده انگلیسی می نویسد: «اگر منظور امام حسین علیه السلام جنگ در راه خواسته های دنیایی بود، من نمی فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می کند که او فقط برای اسلام، فداکاری خویش را انجام داد».




شخصیّت امام حسین علیه السلام در نگاه
دشمنان


عمر بن سعد

در حادثه کربلا عمر بن سعد ، خطاب به شمر بن ذی الجوشن می گوید:

«به خدا سوگند، حسین (ع) با یزید بیعت نخواهد کرد؛ چون روح پدرش علی علیه السلام بر وجود او حکم فرماست»


شمر بن ذی الجوشن

وقتی شمر در صدد توصیف امام حسین علیه السلام بر می آید چنین می گوید:

«فَلَعُمری لَهُوَ کُفوٌ کریمٌ؛ به جان خودم سوگند، حسین بن علی هم آورد آزادمنش و کریمی است».

هم چنین نقل می کنند وقتی شمر شروع به بریدن سر امام حسین علیه السلام نمود، چنین می گفت: «به خدا سوگند، من در حالی سرت را از تنت جدا می کنم که می دانم تو آقایی عظیم الشأن و فرزند رسول خدایی و از نظر پدر و مادر بهترین مردم به شمار می آیی»


   متن کامل در  " ادامه مطلب "


ادامه نوشته

فـَصـَبـرٌ جـَمـیـلٌ


صبرى كه سكوى پرواز است براى پرواز در فضاى والاى انسانى و موجب تجلىّ خدا بر انسان ،

صبر در مقابل لــذّت هاست.

" علامه جعفری "



دین تنها حافظ فطرت مشترک بین غرب و شرق است


فـَـأَ قِــمْ وَجْـهَـكَ لِلـدِّيـنِ حَـنِـيـفـًا فِـطـرَةَ اللَّهِ الـَّـتِـي فَـطَـرَ الـنَّـاسَ عَـلَـيْـهَـا

لا تـَبْـدِيـلَ لِـخـَلـقِ اللَّهِ  ذلِـكَ الـدّيـنُ الـقـَـيِّـمُ وَلـكِـنَّ أكـثَـَرَ الـنَّـاسِ لا يَـعْـلـمُـون

سوره روم آیه 30

پس روى خود را با گرايش تمام به حق ، به سوى اين دين كن . با همان سرشتى كه خدا مردم

را بر آن سرشته
است . آفرينش خداى تغييرپذير نيست اين است همان دين پايدار

ولى بيشتر مردم نمى‏ دانند.



در توضیح و تبیین " سرشت انسان " سخن بسیار گفته شده ، اما در ساده ترین بیان می توان گفت :

خداوند متعال تمام انسان ها را بر اساس یک روح الهی و با یک فطرت پاک و حق گرا خلق کرده است.

از این روست که در تمام جهان و همه ی زمان ها و در هر دین و آیینی ، انسان های حقیقت طلب

بوده اند که باشنیدن سخن حق ، دل هایشان خاضع و پذیرای حقیقت گشته است.

دین و آیین های الهی و آسمانی ، در هر زمان و به وسیله هر پیامبری به یکتاپرستی و اصول اخلاقی

یکسان دعوت کرده اند.


در ادیان و فرهنگ های مختلف شخصیت های بزرگی بوده اند که ، گرچه آشنایی کامل با دین اسلام

نداشته اند امابدلیل وجود فطرت یکسان در انسان های پاک سرشت ، حرف و سخن شان به دل

نشسته و در تمام زمان ها و در همه فرهنگ ها ، سازگار با روح انسان شریف بوده است.

چارلی چاپلین هنرمندی است که در نامه ای به دختر خود ، با ظرافت تمام ، اصولی را به فرزند خود

یادآوری می کندکه علی رغم مسیحی بودن او ، تمام گفته هایش منطبق با اصول اخلاقی اسلام

می باشد.



بخشی از نامه چارلی چاپلین که در بردارنده ی توصیه هایی در زمینه " وفاداری " ، " فروتنی "

و
" حفظ عفت " است :

شايد شبی درخشش گران بهاترين الماس اين جهان تو را فريب بدهد.

آن شب است که این الماس ، آن ريسمان نااستوار زير پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است.

روزی که چهره ی زيبای يک اشراف زاده ی بی بند و بار تو را بفريبد آن روزاست که بندبازی ناشی خواهی بود.

هميشه بند بازان ناشی سقوط می کنند. از اين رو دل به زر و زيور نبند.

بزرگترين الماس اين جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد.

اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی ، با او يکدل باش و به راستی او را دوست بدار

معنی اين را وظيفه خود در قبال اين موضوع بدان.

به مادرت گفته ام که در اين خصوص برای تو نامه ای بنويسد. او از من بهتر معنی عشق را می داند.

او برای تعريف "عشق " که معنی آن" يکدلی" است شايسته تر از من است.

دخترم هيچ کس و هيچ چيز ديگر را در اين جهان نمی توان يافت که شايسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را

بخاطر آن عريان کند.

برهنگی بيماری عصر ما است. به گمان من ، تن تو بايد مال کسی باشد که روحش را

برای تو عريان کرده است.

**********************************

انسان باش ، پاک دل و يکدل ; زيرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مُـردن بارها قابل تحمل تر

از پست و بی عاطفه بودن است.


هر لحظه مرا تازه خدایی دگر آید

بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری  ...   هر لحظه مرا تازه خدایی دگر آید


گاهی شنیده ایم که برخی ها می گویند قرآن ، کلام و سخن هزار و چهارصد سال پیش است و برای امروز و آینده نمی تواند مفید باشد.

قرآن کتابی ست که در طول بیست و سه سال بر قلب و جان پیامبر به تدریج نازل شد.
کلمه " نزول " نازل بر تدریج و مدت دار بودن امر است. نزول قرآن در مدت بیست و سه سال و به تدریج بودن این امر نشان از اهمیت محتوای آن است. نشان از مدون بودن است و نشان از آن است که این کتاب تنها یک کتاب محدود در زمان پیامبر نیست.

نشان از آن است که این کتاب برنامه ای خواهد بود برای زمان ها ...

قرآن به مانند چشمه ای خواهد بود همیشه جوشان برای دل و جان جویای آگاهی در زمان ها ...

علامه حسن زاده ی آملی (حفظه الله) در برخورد و مصاحبتی با یک اهل ریاضی به این امر اشاره می نماید که قرآن چشمه ی همیشه جوشان معرفت و آگاهی است.




آيت الله حسن زاده آملي می فرماید :

بنده حدود سي سال پيش صحبتي با يك رياضيدان داشتم ... تا اينكه كلام كشيده شد به شكل هندسي «قطاع»

من از او به خاطر غرض الهي كه در نظر داشتم سؤال كردم :

عزيز من! از اين شكل چند حكم هندسي مي­توان استفاده كرد و بدست آوررد ؟

گفت: شايد هفت تا ده حكم!

گفتم : مثلا بيست تا چطور؟ می توان بیست حکم بدست آورد ؟

گفت: شايد ممكن باشد.

گفتم: دويست تا و دو هزار تا چطور؟ با تعجب  به من نگاه مي­كرد.

گفتم: دويست هزار تا چطور؟ ... خيال مي­كرد كه من قصد مطايبه و شوخي دارم و به مَجاز حرف مي­زنم.

بعد به او گفتم : خواجه نصير الدين طوسي از اين شكل ( شکل هندسی قطاع )، چهار صد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار ( نزدیک نیم میلیون ) حكم هندسي استنباط كرد.

پس چه جاي تعجب است که قرآن ، هر حرفش داراي هفتاد هزار معنا و بيش از آن باشد و همان­طور كه خداوند سبحان غير متناهي است ، قرآن هم كه كتاب او است ، غير متناهي است و مانند بحر و دريايي است كه پايان ندارد و انسان مي­تواند به هر اندازه­ اي بخواهد، در قرآن غواصي نمايد و به درجاتش عروج كند.

(داستانهاي عارفانه 2، ص 30)


در ادامه بیان این خاطره ، علامه ، به معصوم بودن حضرت زهرا (س) اشاره می نمایند و بیان می کنند
که هیچ یک
از مفسران و عالمان دین در طول تاریخ ، نتوانستند به خود جرأت دهند و بگویند که به تمام جوانب قرآن تسلط دارند .

اما حضرت فاطمه زهرا (س) در دعاهای خود بیان می دارد :


" خدایا تو را سپاس می نمایم که مرا در هیچ جای قرآن حیران و وامانده ، نگذاشتی "

در بخشى از دعاى ایشان آمده است:

.... اَلْحمد لله الّذى لَمْ یَـجْـعَـلْـنـى جاحدةً لِـشَـىْ‏ءٍ مِـن كتابِهِ و لا مُـتَـحـیّـرةً فى شَـى‏ءٍ مِـن اَمْرِه...

منبع : فلاح‏ السائل، سیدبن‏ طاووس، ص 173


" حمد خدا را كه مرا انكار كننده‏ ى چیزى در كتابش و سرگردان در چیزى از كار آن نگردانیده است... "

با این فرمایش حضرت زهرا (س) می توان فهمید که ایشان بر همه جوانب و علوم و معارف قرآن تسلط داشته اند و این آگاهی و تسلط بر کسی ممکن نیست جز شخص معصوم.

اللهُ نورُ السَماواتِ وَ الاَرض

این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟

آدم است، آدم است که می خورد

این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می خورد؟

آدم است، آدم است که می خورد


این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا ، این همه زنده بر زمین را که می خورد؟

آدم است ، آدم است که می خورد

هر روز و هر شب ، هر شب و هر روز زنبیل ها و سفره ها پر می شود ، اما آدم گرسنه است.

آدم همیشه گرسنه است.

دست های میکائیل از رزق پر بود.

از هزار خوراک و خوردنی . اما چشم های آدمی همیشه نگران بود.دست هایش خالی و دهانش باز

میکائیل به خدا گفت: خسته ام ، خسته ام از این آدم ها که هیچ وقت سیر نمی شوند.

خدایا چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر !

خداوند به میکائیل گفت: آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست، نور است.

تو مامور آن هستی که نان بیاوری .

اما نور تنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور، نان می خورد گرسنه خواهد ماند.




میکائیل راز نان و نور را به فرشته ای گفت. و او نیز به فرشته ای دیگر

و هر فرشته به فرشته دیگری تا آنکه همه هفت آسمان این راز را دانستند.

تنها آدم بود که نمی دانست. اما رازها سر می روند. پس راز نان و نور هم سر رفت.

و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است. پس در جستجوی نور برآمد.

در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.

اما آدم، همیشه شتاب می کند. برای خوردن نور هم شتاب کرد. و نفهمید نوری که آدمی را سیر

می کند نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه.

او ماه را خورد و ستار ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود.

***

خداوند به جبرئیل گفت: سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار.

و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند، سیر خواهد شد.

سفره خدا گسترده شد؛ از این سر جهان تا آن سوی هستی.

اما آدم ها آمدند و رفتند. از وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند.

آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند. اما گاهی، فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست

و لقمه ای نور برداشت. و جهان از برکت همان لقمه روشن شد.

و گاهی ، فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان تکه عشق رونق گرفت.

و گاهی، فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نوشید و هر که او را دید چنان سرمست شد

که تا انتهای بهشت دوید.

***

سفره خدا پهن است اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است.

میکائیل نان قسمت می کند. آدم ها چنگ می زنند و نان ها را از او می ربایند.

میکائیل گریه می کند و می گوید: کاش می دانستید، کاش می دانستید که نور از نان بهتر است

نانوایی ...

دم غروب رفتم نانوایی که سه تا بربری گرم و تازه بگیرم.
نانوایی عمو نصرت ...برعکس اسمش عمو نصرت مرد جوان و شادابی ست.
دوتا جمله توجه ام را به خود جلب کرد.
روی کوره ی نانوایی دوتا جمله با ماژیک نوشته شده بود که برایم دیدن آن جمله ها
روی کوره ی نانوایی خیلی جالب بود.

سمت راست کوره نوشته شده بود :

" عـقـل جــز از راه پـیـروی حــق ، بـه کـمـال نـمـی رسـد. "

و سمت چپ کوره این جمله نقش بسته بود :

" آفـتـاب بـر سـر گـیـاهـی مـی تـابـد کـه ، سـرش را از زیـر خــاک بـیـرون آورده باشـد. "



برای اینکه جمله ها را فراموش نکنم کاغذ پیدا نکردم و جمله ها را کف دستم می نوشتم که نانوا هم با تعجب به من نگاه می کرد.

بی ربط : نـانـوا هم جـوش شـیـریـن میزند ، بـیـچـاره فـرهـاد...

خلق خوش





پسر بچه‌ای بود كه اخلاق خوبی نداشت. پدرش جعبه‌ای میخ به او داد و گفت :

" هربار كه عصبانی می‌شوی باید یك میخ به دیوار بكوبی."

روز اول، پسر بچه 37 میخ به دیوار كوبید. طی چند هفته بعد، همان طور كه یاد می‌گرفت چگونه

عصبانیتش را كنترل كند، تعداد میخ های كوبیده شده به دیوار كمتر می‌شد.

او فهمید كه كنترل عصبانیتش آسان‌تر از كوبیدن میخ ها به دیوار است ...

بالاخره روزی رسید كه پسر بچه دیگر عصبانی نمی‌شد. او این مسئله را به پدرش گفت

و پدر نیز پیشنهاد داد هر بار كه می تواند عصبانیتش را كنترل كند، یكی از میخ ها را از دیوار در آورد.

روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید كه تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است.

پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار دیوار برد و گفت :

پسرم ! تو كار خوبی انجام دادی و توانستی بر خشم خود پیروز شوی .

اما به سوراخهای دیوار نگاه كن. دیوار دیگر مثل گذشته‌اش نمی‌شود.

وقتی تو در هنگام عصبانیت حرفهایی می‌زنی ، آن حرفها هم چنین آثاری به جای می‌گذارند.

تو می‌توانی چاقویی در دل انسانی فرو كنی و آن را بیرون آوری. اما هزاران بار عذر خواهی

هم فایده ندارد؛ آن زخم سر جایش است. زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناك است


فــتــبــارک الله احـسـن الـخـالـقـیـن



گر نگهدار من آن است که من می
دانم *** شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد


شایدکمی برایم باور کردنش سخت بود ولی دو روز پیش مطلبی دیدم و شنیدم و خواندم


و در موردش جستجو کردم ،که مرا مجبور کرد تا باز هم بگویم

" فتبارک الله احسن الخالقین "

آیه ای از قرآن کریم ... آیات و نشانه هایی که شاید بیشتر از پیش سر تسلیم فرود آوردنمان را سبب شود

آیه ی 53 از سوره فرقان :

* وَ هُـوَ الَّـذِى مَـرَجَ الْـبَحْـرَيْنِ هَـذَا عَـذْبٌ فُـرَاتٌ وَ هَـذَا مِـلْـحٌ أُجَـاجٌ

وَ جَعَـلَ بَـيْـنَـهُـمَـا بَـرْزَخًـا وَ حِـجْـرًا مـحجُـورًا *

و اوست كسى كه دو دريا را موج‏زنان به سوى هم روان كرد ، اين يكى شيرين [ و ] گوارا
و آن يكى شور [ و ] تلخ است و ميان آن دو ، مانع و حريمى استوار قرار داد






* فــتــبــارک الله احـسـن الـخـالـقـیـن *

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید همین ست ، که در افسون گل سرخ شناور باشیم...


بشر با این همه ادعای پیشرفت در علوم مختلف ، تنها توانسته است به وجود برخی پدیده ها
پی ببرد و در شناخت علت و چرایی بسیاری از پدیده ها عاجز است.

توضیحات کامل در " ادامه مطلب... "

ادامه نوشته

هو الحق ...





آن روز ، " ابراهیم " نماینده کلاس آدمیّت ، در درس ایثار نمره قبولی گرفت. نمره ی خوب ایثار ...
با آن نمره ای که ابراهیم گرفت انتظارها از شاگردان کلاس بشری ، بیشتر شد.
پس از آن ، انتظار می رفت که بشر نمره های خوب داشته باشد. نمراتی چشمگیر در انسانیّت ...
بعد از آن در این کلاس شاگردانی بودند که نمراتی بهتر و بیشتر از ابراهیم کسب کردند.
نمراتی که باعث شد نمره قبولی ابراهیم در طول سال های تحصیل خوبی ها به چشم نیاید.
نمراتی که در کارنامه تاریخ بشر به یادگار ماند.
از میان شاگردان این کلاس ، جمعی گرد آمدند و از محل آزمون عرفان ، در سرزمین منا بسوی محل آزمون بزرگتری در سرزمین نینوا ، حرکت کردند.
این کاروان در راه بود و در هر منزلگاهی شاگردان بازمانده از تحصیل نیز به این جمع برتر می پیوستند.
این کاروان در طول تاریخ در حرکت بوده و در هر عصری از میان انسانها ، آنانی را که دل در گرو حضرت لم یزل داشتند به جمع خود خواندند .

می رود منزل به منزل کاروان نینوا ...




امسال در موسم حج خاطره ای از یک عزیز شنیدم که برهان بود .حجت بود . کوتاه اما قاطع.

از مسلمانی پرسیدم : نظر شما در مورد امام زمان چیست؟
گفت : امام زمان غایب است. او خواهد آمد و جانشین پیامبر خواهد بود.
گفتم : پس بیایید جمع شویم و با مشورت ، امام زمان را تعیین کنیم.
گفت مگر می شود...! امام زمان را باید خداوند تعیین کند.
...
گفتم : پس چگونه است که اولین جانشین پیامبر را با شور و مشورت انتخاب کردند ؟!
مگر جز این است که اولین جانشین را نیز خداوند باید معیّن می نمود ؟
مگر جز این است که در انتخاب اولین جانشین نیز مشورت ما نمی توانست تعیین کننده باشد ؟
مگر جز این است ... ؟

هو الحق ...     
   علیٌ مَعَ الحق و الحقُ مع علی...

هر که نان از عمل خویش خورد ...


هر گاه خواستی در اجاق ات آتشی روشن کنی ...
خـــــودت ...
تبری بردار ، به جنگل برو ، درختی بیانداز ، آن را خرد کن ، هیزمش را بیاور ...

و در اجاق ات آتش روشن کن.

اگر کس دیگری را به دنبال این کار بفرستی ...

نه درختی انداخته می شود ، نه هیزمی آورده می شود ، نه آتشی روشن می شود.



گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است           گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گـدای گدایی و بـخـت یار نیست           گاهی تمام شهر گدای تو می شود...!

 

علم ثروت است یا بهتر ؟


دانش آموزان دهه شصت و هفتاد خوب بخاطر دارند.
موضوع انشا...

- می خواهید در آینده چه کاره شوید؟

- علم بهتر است یا ثروت ؟

دانش آموزان آن دوران ، امروز ، با شنیدن این جملات به یاد دوران شیرین
و احتمالا تلخ مدرسه می افتند.
روزهایی که می خواستیم خلبان ، دکتر ، مهندس و ... بشویم.

به هر حال امروز جواب سوال اول را از روزگار گرفته ایم.چه خوب و دلخواه ،
چه نامناسب و به اجبار هر کدام از آن دانش آموزان به شغلی مشغولند.

اما سوال دوم هنوز هم محلی از اعراب دارد.هنوز هم می شود پرسید که بعد از این همه سال ...

علم بهتر است یا ثروت؟

آن روزها هر طور بود ، به هر شکل ممکن و ناممکن ثابت می کردیم که علم بهتر از ثروت است
گرچه ته دل به ثروت هم علاقه داشتیم.

چند وقت پیش بین دوستان به شوخی می گرفتیم آن روزها را و می گفتیم

 " علم ثروت است یا بهتر ؟ "
مثل این که به شوخی بپرسی حالت چطوره یا نه ؟

اما غافل بودیم از این که این سوال بیشتر و بهتر به درد این روزهای ما می خورد.
اینکه علم ثروت است یا بهتر؟
در واقع ورژن جدید و آپدیت شده از سوال قدیمی ...
جواب این سوال بر عهده خودتان باشد ...

اما چند سال پیش روایتی از رسول مکرّم اسلام می خواندم که بی ربط به این موضوع نیست.
نبی اکرم فرموده بودند :

" روزگاری خواهد رسید که کسی برای فراگرفتن علم و دانایی سراغ عالمان و اهل علم نخواهد رفت.
کسی رنج و زحمت آموختن را به جان نخواهد خرید.
در آن روزگار اهل علم از روی دلسوزی به دنبال مردم نادان خواهند گشت تا به آنان علم و دانش بیاموزند
آن روزگار ، روزگار مظلومیت علم است. "




هَلْ
یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ

آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند ، برابرند ؟

پیش قاضی و ... !

شاید شنیده باشید که می گویند...
پیش قاضی و معلّق بازی !
در امر قضاوت برای اثبات جرم ، ادلّه و دلایل و مدارکی لازم است
از جمله : اقرار ، شهادت ، سوگند ، قسّامه ، سند ، اَمارات ، علم قاضی

یک قاضی برای ثبوت جرم این ادله و دلایل را نیاز دارد
اما گاهی ممکن است که شخص قاضی ، خود ، به مجرم بودن متهم اطمینان داشته باشد
و در واقع خود قاضی شاهد وقوع جرم باشد
در این صورت دیگر برای ثبوت جرم نیازی به سایر ادلّه نیست
و قاضی به وقوع جرم علم حاصل می کند
در واقع قاضی ، شاهد نیز هست
در این حال دیگر جایی برای انکار و ... نمی ماند
این است که می گویند :

پیش قاضــــــــــــــــی و معــــــــلّــــــــق بازی

و اینک احوال ما ...

قالَ الاْمامُ علي - عليه السلام - :


إتَّــــــــــقـــــــــــــوا مَعَاصِيَ اللّهِ فِي الْخَلَواتِ


فَإنَّ الـــــشّـــــاهِدَ هُوَ الْحـــــــــــــــــاكِم

از ارتکاب معصیتهای الهی(حتّی) در نهان خودداری کنید زیرا

آن خدایی که شاهد است خود نیز حاکم است


حال ... چگونه می شود که پیش چنین قاضی بصیر و خبیری

معـــــلّـــــق بازی
می کنیم ؟!




امروز در محیط کار یکی از همکاران عملی انجام داد که جوابی جز نگاه و سکوت نداشت
سوالی در ذهن من جرقه زد
این که " اطرافیان از این سکوت چه برداشتی خواهند داشت؟"
آیا فکر می کنند که
سکوت علامت رضاست ؟

یا
جواب ابلهان خاموشی است؟

نکته ... !

نکته ای از قول دکتر محمد حسین رجبی دوانی

" استفاده از لفظ شاه ، سلطان ، خسرو و ... اصطلاحات نظیر این عبارات در مورد امام رضا (ع)
نه تنها مدح و فضلی برای امام رضا (ع) نیست ، بلکه به نوعی جسارت به ساحت مقدس
علی بن موسی الرضا (ع) نیز می باشد."

استفاده از لفظ سلطان پیرو ولایت عهدی اجباری ایشان از سوی مامون است
که با استفاده از لفظ سلطان تایید می کنیم که ولی عهد شدن امام رضا (ع)
امری پسندیده بوده و مقام بالاتر از ولایت عهدی مقام سلطانی است
که امام رضا (ع) به آن رسیده در حالی که ولایت عهدی مامون هیچ فضیلتی برای امام نداشت
و هیچ مقامی برتر از مقام امامت نیست

امـــــــــامت

مقام زعامت و رهبری خلق

حجة الله علی خلقه

مقام امامت ، برترین مقام هاست




السلام علیک یا علی بن موسی الرضـــــــــــــا المرتضی (ع)



یعنی : برو ...

یکی از امتیازات بزرگ انسان از حیوان این است که

وقتی از مقامی از مقامات معنوی محروم می شود

خودش را در معرض سؤال قرار می دهد.

امام سجاد (علیه السلام) این سؤال را با کلمه

" ما ليَ ؟ " ( مرا چه شده است ؟ )

شروع می کند و در علت محرومیت احتمالاتی را مطرح می کند

که از جمله آن این است:


"... أو رأیتـَني مُستـَخِفـَّاً بـِحقـِّکَ  فأقضـَیتـَني ! "


(پروردگارا ! شاید من حق تو را سبک شمردم، که مرا دور کردی)


یکی از فضلای معظم می فرماید:

از حضرت آیت الله العظمی اراکی سؤال کردم : آقا...


" فـَأقضَیتـَني "

یعنی چه ؟ با لبخند فرمود: یعنی


" برو گم شو ! "


 

مسلمانان مرا وقتی دلی بود  ***  که با وی گفتمی گر مشکلی بود

به گردابی چو می‌افتادم ازغم  ***  به تدبیرش امید ساحلی بود

دلی همدرد و یاری مصلحت بین  ***  که استظهار هر اهل دلی بود

ز من ضایع شد اندر کوی جانان  ***  چه دامن گیر یا رب منزلی بود

هنر بی‌عیب حرمان نیست لیکن  ***  ز من محرومتر کی سائلی بود

بر این جان پریشان رحمت آرید  ***  که وقتی کاردانی کاملی بود

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد  ***  حدیثم نکته ی هر محفلی بود

مگو دیگر که حافظ نکته‌ دان است  ***  که ما دیدیم و محکم جاهلی بود


یا جبّار ...

محروم ز لطف خود مگردان ما را ...



برای دانستن بپرس

روزگاری می گفتند : 

آنان که می دانند عذاب می کشند و آنان که نمی دانند عذاب می دهند "

اما روزگاریست به این می اندیشم که: 

آنان که می دانند عذاب می کشند،

آنان که نمی دانند اگر به سوی دانایی تلاش کنند همانند دانا خواهند بود

اما آن که عذاب میدهد نادانی است که خود را در کسوت دانایان و

در مقام آگاهان روزگار قرار داده و چنان دانا می نماید که باور می کنی ...



بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم


وَ قَالَ [عليه السلام] لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ


سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً


فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِيهٌ بِالْعَالِمِ


وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالْجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ .


نهج البلاغه حکمت320

و درود خدا بر او ، فرمود: (شخصى مسئلة پيچيده اى سؤال كرد، فرمود: )

براى فهميدن بپرس ، نه براى آزار دادن ؛

كه نادان آموزش گيرنده، همانند داناست،

و همانا داناى بى انصاف چون نادان بهانه جو است!



اعتــــــــــــــــــــــــــراف

پس از برپايي قيامت و صحراي محشر،

شيطان هم مانند ديگر مردم كه محشور مي شوند

 محشور خواهد شد.

جالب است بدانيم وي مردم فريب خورده و پيروان خويش را ملامت مي كند:

« و شيطان، هنگامي كه كار تمام مي شود، مي گويد:

« خداوند به شما وعده حق داد، من به شما وعده (باطل) دادم و تخلف كردم!

من بر شما تسلطي نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد !

بنابراين، مرا سرزنش نكنيد؛ خود را سرزنش كنيد!

نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من!

من نسبت به شرك شما درباره ي خود، كه از قبل داشتيد،

 (و اطاعت مرا هم رديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم!

مسلماً ستمكاران عذاب دردناكي دارند!». سوره ابراهیم آیه 22


  


خـــــــارها

خـــــــوار نیستند

شـــــــاخه‌های خشک

چوبــــــــــه‌های دار نیستند

میوه‌های کـــــــال کرم خورده نیز

روی دوش شاخه، بــــــــــــــار نیستند

پیش از آنکه برگـــــــــــــــــــهای زرد را

زیــــــــــــر پای خویـــــــــــــــــــش

ســـــرزنـــــــــــش کــــــــــــنی

خش خشی به گوش می‌رسد:

برگ‌های بی گناه

با زبان ساده

 اعتراف

می‌کنند

خشکی درخت

از کدام ریشه آب می‌خورد!

(قیصر امین پور )


وا  نفسا ... !

قلب را حاضر کنیم

می گویند دکتر علی شریعتی گفته است :

" بجای این که درمسجد بنشینم و به کفشهایم بیندیشم...

ترجیح می دهم در خیابان قدم بزنم و به خدا فکر کنم "



این که به خدا بیندیشیم زیباست

تفکر درباره خالق همیشه و در همه حال ارزشمند است

اما این که در مسجد نشسته و بخاطر کفشهایمان از تفکر درباره خدا

غافل شویم واقعا بی انصافی است.

کفشهایمان هر چه قدر هم با ارزش باشد

نباید ذهن ما را مشغول خود کنند

طوری که از خدا غافل شویم.

*********

زهد آن نیست که تو مالک هیچ چیز نباشی 

زهد آن است که هیچ چیز مالک تو نباشد



استاد آیت الله ناصری تعریف می کرد که:

روزی پیامبر(ص) و یارانش در بیرون شهر جمع بودند.

گله ی شتری که متعلق به بیت المال مسلمانان بود در آن نزدیکی مشغول چریدن بود.

پیامبر به یاران گفت : 

"هر کس دو رکعت نماز بخواند به گونه ای که دلش مشغول غیر خدا نشود،

 یکی از این شترها را به انتخاب خودش به او خواهیم داد."

هر کدام از آنان که نماز خواند به نحوی حس و حالش از خدا مشغول چیز دیگری می شد.

تا این که نوبت به علی رسید.

علی نماز را تمام کرد و درپایان محمد(ص) رو به علی گفت: 

"علی جان نماز را به زیبایی خواندی اما در اواخر نماز اندکی توجه خود را از دست دادی."

در آن زمان وحی الهی نازل شد که :

" یا محمد در آن لحظه نیز توجه و هواس علی (ع) به خداوند عالمیان و جلب رضای او بود."

پیامبر از علی پرسید :" در آن لحظه به چه می اندیشیدی؟ "

علی (ع) جواب داد :

" به فکر این بودم که بزرگترین شتر را انتخاب کنم 

و با گوشت آن افراد بیشتری از نیازمندان را طعام دهم."


بــــــــــــــــــگذرد

روزی شخصی از انسانی پاک نهاد پندی خواست. 

به شخص پاک سرشت گفت :برایم جمله ای بگو که هنگام غم شادم نماید و هنگام شادی غمگینم کند.

گفت : ... این نیز بگذرد!



من بر خود بسی ظلم کرده ام  

نقل است كه ابراهیم نشسته بود. مردی بیامد و گفت: «ای شیخ! من بر خود بسی

 ظلم كرده‌ام. مرا سخنی بگوی تا آن را اَمام خود سازم». ابراهیم گفت: «اگر از من

 شش خصلت قبول كنی، بعد از آن هیچ تو را زیان ندارد: اول آن است كه چون

 معصیتی خواهی كرد، روزی او مخور». او گفت: «هر چه در عالم است، رزق اوست؛

 من از كجا خورم؟». ابراهیم گفت: «نیكو بُود كه رزق او خوری و در وی عاصی باشی؟

 دویّم آن كه چون معصیتی خواهی كرد از مُلك خدای ـ تعالی ـ بیرون شو». گفت:

 «این سخن دشوارتر است. چون مشرق و مغرب بلاد الله است، من كجا روم؟».

 ابراهیم گفت:«نیكو بُود كه ساكن بلاد او باشی و در وی عاصی باشی؟ سیّم آن كه

 چون معصیتی كنی، جایی كن كه خدای ـ تعالی ـ تو را نبیند». مرد گفت: «این چگونه

 باشد، كه او عالم الاسرار است.» ابراهیم گفت: «نیكو بُود كه رزق او خوری و ساكن

 بلاد او باشی، واز او شرم نداری و درنظر او معصیت كنی؟ چهارم آن است كه چون

 ملك الموت به قبض جان توآید، بگو كه: مهلتم ده تا توبه كنم». گفت: «او از من این

 قبول نكند.» گفت: «پس چون قادر نیستی كه ملك الموت را یك دم از خود دور كنی،

 نیکو بود كه پیش از آن كه بیاید توبه كنی. پنجم چون منكر و نكیر بر تو آیند، هر دو را از

 خود دفع كنی». گفت: «هرگز نتوانم.» گفت: «پس جواب ایشان را اكنون آماده كن.

 ششم آن است كه فردای قیامت كه فرمان آید كه: گناهكاران را به دوزخ برند، تو

 مرو!» گفت: «امكان باشد كه من با فرشتگان برآیم؟» پس گفت:«تمام است این چه

 گفتی.» و در حال، توبه كرد. و در توبه شش سال بود تا از دنیا رحلت كرد.»




- ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را ... 

- لا اله الا انت ، سبحانک ، إنی کنت من الظالمین