بــــــــــــــــــگذرد
روزی شخصی از انسانی پاک نهاد پندی خواست.
به شخص پاک سرشت گفت :برایم جمله ای بگو که هنگام غم شادم نماید و هنگام شادی غمگینم کند.
گفت : ... این نیز بگذرد!

روزی شخصی از انسانی پاک نهاد پندی خواست.
به شخص پاک سرشت گفت :برایم جمله ای بگو که هنگام غم شادم نماید و هنگام شادی غمگینم کند.
گفت : ... این نیز بگذرد!


*قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَاكَانَ مِنَ
الْمُشْرِكِينَ (١٦١)
قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (١٦٢)*
*سوره انعام*
گفت :
* بگو همانا نمازم ، اعمال و رفتارم ، حیات و مماتم ،همه برای الله،پروردگار جهانیان است*
او هدایتمان کرد. راهمان نشان داد.
اما ...
به زندگیم نگاهی می اندازم و با تاملی کوتاه بیشتر اعمالم را برای غیر او می یابم.
جرات می خواهد که بگویم " همه کارهایم را برای خدا انجام می دهم "
در این روزگاران ( پس از پیامبر ) مردم چهار گروه اند:
- گروهی اگر دست به فساد نمی زنند ، برای این است که ، روحشان ناتوان و شمشیرشان کُند و امکانات مالی در اختیار ندارند.
- گروه دیگر ، آنان که شمشیر کشیده و شر وفسادشان را آشکار کرده اند ، لشکرهای پیاده و سواره ی خود را گرد آورده و خود آماده کشتار دیگرانند.
دین را برای به دست آوردن مال دنیا تباه کردند که یا رییس و فرمانده گروهی شوند یا به منبری فرا رفته ، خطبه بخوانند.
چه بد تجارتی ، که دنیا را بهای جان خود بدانی ، و با آنچه که در نزد خداست معاوضه نمایی.
- گروهی دیگر با اعمال آخرت ، دنیا را می طلبند و با اعمال دنیا در پی کسب مقام های معنوی آخرت نیستند، خود را کوچک و متواضع جلوه می دهند.
گام ها را ریاکارانه و کوتاه بر می دارند ، دامن خود را جمع کرده ، خود را همانند مومنان واقعی می آرایند و پوشش الهی را وسیله ی نفاق و دورویی و دنیا طلبی خود قرار می دهند.
- و برخی دیگر با پستی و ذلّت و فقدان امکانات ، از به دست آوردن قدرت محروم مانده اند، که خود را به زیور قناعت آراسته و لباس زاهدان را پوشیده اند.اینان هرگز ، در هیچ زمانی از شب و روز ، از زاهدان راستین نبوده اند.
( نهج البلاغه بخشی از خطبه 32 )

گفتم : بـــــــــــــــــــــــــــزرگ می شوم ...
عاشـــــــــــــــــــــــــــق می شوم ...
گفت : عاشــــــــــــــــــــــــــــــق می شوی ...
بــــــــــــــــــزرگ می شوی ...

- بزرگی گفت : خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا به ما رو بیاره ...
- کاش ... تا عاشق نشدیم دنیا بزرگمون نکنه
روزی دیدم که مادری دخترش را راهی سفر می کرد.
مادر و دختر با هم وداع می کردند.
شنیدم که مادر به دخترش می گفت : ...
" برایت آرزوی کافی می کنم "
دختر سوار هواپیما شد و رفت و مادر از پشت شیشه نگاهش می کرد
برایم جالب بود که آرزوی کافی ...!؟
جلو رفتم و پرسیدم ببخشید مادر
شنیدم که برای دخترتان آرزوی کافی کردید
می توانم بدانم آرزوی کافی یعنی چه؟!
نفسی کشید و گفت : برایت آرزوی کافی می کنم ...
آرزوی خورشید کافی ، تا بی توجه به تیرگی های روزگار افکارت را روشن کند.
آرزوی باران کافی ،تا زیبایی بیشتری به روزهای آفتابی ات بدهد
آرزوی شادی کافی ،تا روحت را زنده و ابدی نگه دارد.
آرزوی رنج کافی ،تا کوچکترین خوشی را به بزرگترین شادی ها تبدیل کند.
آرزوی قناعت کافی ،تا با هر آنچه داری قانع باشی.
آرزوی از دست دادن کافی ،تا به هر آنچه داری شاکر باشی.

نقل است كه ابراهیم نشسته بود. مردی بیامد و گفت: «ای شیخ! من بر خود بسی
ظلم كردهام. مرا سخنی بگوی تا آن را اَمام خود سازم». ابراهیم گفت: «اگر از من
شش خصلت قبول كنی، بعد از آن هیچ تو را زیان ندارد: اول آن است كه چون
معصیتی خواهی كرد، روزی او مخور». او گفت: «هر چه در عالم است، رزق اوست؛
من از كجا خورم؟». ابراهیم گفت: «نیكو بُود كه رزق او خوری و در وی عاصی باشی؟
دویّم آن كه چون معصیتی خواهی كرد از مُلك خدای ـ تعالی ـ بیرون شو». گفت:
«این سخن دشوارتر است. چون مشرق و مغرب بلاد الله است، من كجا روم؟».
ابراهیم گفت:«نیكو بُود كه ساكن بلاد او باشی و در وی عاصی باشی؟ سیّم آن كه
چون معصیتی كنی، جایی كن كه خدای ـ تعالی ـ تو را نبیند». مرد گفت: «این چگونه
باشد، كه او عالم الاسرار است.» ابراهیم گفت: «نیكو بُود كه رزق او خوری و ساكن
بلاد او باشی، واز او شرم نداری و درنظر او معصیت كنی؟ چهارم آن است كه چون
ملك الموت به قبض جان توآید، بگو كه: مهلتم ده تا توبه كنم». گفت: «او از من این
قبول نكند.» گفت: «پس چون قادر نیستی كه ملك الموت را یك دم از خود دور كنی،
نیکو بود كه پیش از آن كه بیاید توبه كنی. پنجم چون منكر و نكیر بر تو آیند، هر دو را از
خود دفع كنی». گفت: «هرگز نتوانم.» گفت: «پس جواب ایشان را اكنون آماده كن.
ششم آن است كه فردای قیامت كه فرمان آید كه: گناهكاران را به دوزخ برند، تو
مرو!» گفت: «امكان باشد كه من با فرشتگان برآیم؟» پس گفت:«تمام است این چه
گفتی.» و در حال، توبه كرد. و در توبه شش سال بود تا از دنیا رحلت كرد.»

- ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را ...
- لا اله الا انت ، سبحانک ، إنی کنت من الظالمین
گفتم : دکتر می ترسم بمیرم(ترس از آمپول)
گفت :چرا ترس ؟
مردن که خوبه خیلی خوبه
آدم میره بهشت.
پرسیدم : دکتر از کجا می دونید که میریم بهشت؟
گفت : رفتن به بهشت راحته ...
بهشت جای خوبیه ،بزرگ ،دل باز ...
رفتن به بهشت خیلی راحته
فقط کافیه یه ذرّه اعمالت خوب باشه
ترس من از اینه که :
آدم ! میره بهشت.

پزشک متخصص پوست در شهر اردبیل.