فال حافظ
مــن از دست غـمـت مشکل بـرم جان
ولـی دل را تــو آسـان بــردی از مــن
مــن از دست غـمـت مشکل بـرم جان
ولـی دل را تــو آسـان بــردی از مــن
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار ...

خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛
ای دل من ، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ ...
فریدون مشیری


هان مــرو آنجـــا که غـــم روزی پریشــانت کند
زخمه هــای خـــار و خـس از رَه پشیمــانت کند
گیســــوانت را مــده بر دســـتِ بادِ هــرزه گــرد
تـرســــم از غـــم راهـــیِ کــــوه و بیـابـانـت کند
هوشیــاران را ندیــدم من بــه حیــرتگــاهِ عشــق
مِی به کـف آور که با یک جـرعه حیـرانت کندشوخ چشـمم وَه نمی فهمــد چــــرا حرفــم هنــوز
دل بِهِــل تــا بی دلـــی در خـــانـه مهـمـانت کنـدای که در سر شد هوای سلطنت ؛ در کوی عشق
گــو گــــدای رَه نشــین را تــا کــه سلطـانت کندزیـــرِ باران رو اگـــر داری هــــوای بوســـه ام
« ابــر را بوســیـده ام تـا بـــوسه بارانـت کند »
" آه " که می گویی ...
خــــدا
سر بر می گرداند.
آه
نام کوچک خداست.

سـپـردی دست کـی پـیراهنت رو که یک عمره برامـون نمیاره...
چه بـوی نـرگـسی می پیچه اینجا اگــه این باد سرگردون بذاره...
بـیا ... تا کـفـتـرا دورت بگـردن براشون هر قدم دونه بپاشی...
چراغـون میکنم پس کوچه ها رو شاید قسمت بشه این جمعه باشی...


می توانی چون یاس ، مهربانی بکنی ؟
با همه مردم شهر ، هم زبانی بکنی ؟
***
کاظم الغیظ شوی ، قانع الرزق شوی ؟
صبر پیشه بکنی ، ساتر العیب شوی ؟

زلالِ گـوارا ، ســلامٌ عـلـیـکـم
اَلا نــــور دل ها ، ســـلامٌ عـلــیـکــم علی بن مـوسی ، سـلامٌ عـلـیـکــم
مــرا می شناسی سـیه رو تـریـنـم گـنـه کـار و رسـوا ، ســلامٌ عـلـیـکـم
گــدایـی دوبـاره به سـوی تـــو آمــد پـشیـمـان و تـنهـا ، ســلامٌ عـلـیـکـم
سر سفره ی تـو هـمـه می نشینند هـم اینها هـم آنها ، سـلامٌ عـلـیـکـم
دل من شکسته عطشناک و خسته زلال گــُـو ا ر ا ، ســلامٌ عــلــیــکــم
تــویی چـاره سازم ، تـویی دل نوازم گـرفـتـارم آقـــا ، ســلامٌ عــلــیــکــم


مـحـرابِ شَـفـَـقـده اوزومـی ســجـده ده گــوردوم
قـان ایـچـره غـمـیـم یوخ یوزوم اولسا سنه ساری
..........................................................
به محراب شفق دیدم به سجده خویشتن را
میان خون ندارم غم ، گـَـرَم رو سوی تو باشد

امــام ، رو به رهایی ، عمامه روی زمین قـیامتی شد - بعد از اقـامه - روی زمین
خـطـوط آخـر نهج البلاغه ریخت به خاک چکـیـد خــون خـدا در ادامه روی زمین
خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو گــرسنگان حـجـاز و یـمـامه روی زمین
زمـان به خواب بـبـیـنـد ، که باز امـیـرانی رقــم زنند به رسم تــو، نامه روی زمین:
« مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین »
تو رفته ای و زمین مانده است و ما اینک و مـیـزهای پُـر از بخشنامه روی زمین!

«هیهات اگر طمع، مرا به گزیدن خوردنی ها کشاند، در حالی که شاید
در حجاز یا یمامه گرسنه ای حسرت گرده نانی برد و یا وعده ای سیر نخورد.»
(نهج البلاغه، نامه45)
«بدانید که امام شما از دنیایش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است»
(نهج البلاغه ، نامه 45)
اي رفته كم كم از دل و جان ، ناگهان بيا
مثل خدا به ياد ستم ديدگان بيا
قصد من از حيات، تماشاي چشم توست
اي جان فداي چشم تو؛ با قصد جان بيا
چشم حسود كور، سخن با كسي مگو
از من نشان بپرس ولي بينشان بيا
ايمان خلق و صبر مرا امتحان مكن
بي آنكه دلبري كني از اين و آن بيا
قلب مرا هنوز به يغما نبردهاي
اي راهزن دوباره به اين كاروان بيا
نــــور ... از روزنه ها می گــذرد...
دل من !
روزنه ای داشت
زمانی
روزی ...

سالروز میلاد ابالحجّة ، امام حسن عسکری (ع) مبارک باد
فَـبِـمَـا رَحْـمَـةٍ مِّـنَ اللّهِ لِـنـتَ لَـهُـمْ وَلَـوْ كُـنتَ فـَـظًّــا غَـلِـيـظَ الْـقَـلْـبِ لانـفَـضُّـواْ مِـنْ حَـوْلِـكَ ...
آل عمران 159
پس به [بركت] رحمت الهى با آنان نرمخو [و پرمهر] شدى و اگر تندخو و سخت دل بودى
قطعا از پيرامون تو پراكنده مى شدند
حـُـســن خـُـلــق یا نـفـاق ؟
در دین اسلام ، در آیات وروایات متعدد ، تاکید بسیاری بر حُـسـن خُـلـق شده است.
در مورد حـسـن خـلـق از پیامبر پرسش شد آن حضرت این آیه شریفه را تلاوت فرمود:
خُـذِ
الْـعَـفْـوَ وَأْمُـرْ بِالْـعُـرْفِ وَأَعْـرِضْ عَـنِ الْـجَـاهِـلِـيـنَ
(گذشت پيشه كن، و به [ كار] پسنديده فرمان ده، و از نادانان رُخ برتاب) سوره اعراف 199
سپس فرمود : حسن خلق آن است که با کسانی که با تو قطع رابطه کرده اند رابطه برقرار کنی و به کسانی که تو را محروم کرده اند بخشش کنی و کسی را که بر تو ظلم کرده ، عفو نمایی.
آیه 159 سوره آل عمران تاکید می کند که با مردم مهربان و نرمخو باش چرا که
" اگر با مردم تند خو می بودی از اطرافت دور می شدند "
اما آیا این نرمخویی در هر جا و در مقابل هر رفتاری و هر کسی درست و بجا خواهد بود ؟
گاه ، آدمی به دلایل مختلف از جمله ترس از موقعیت یا خطر از دست دادن موقعیت و منافع ، با نظرات نادرست و ناحق نیز موافقت می کند که این نوع نرمخویی به معنای حسن خلق نخواهد بود بلکه عین نـفـاق است. نفاق و دوزبانی عبارت است از اینکه وقتی انسان بین دو نفر و دو نظر مخالف قرار می گیرد ، با هر دو موافقت نماید و با هر طرف ، موافق میل او صحبت کند.

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگـر چـه حُـسـن فـروشـان به جـلـوه آمدهاند کسی به حسن و ملاحت به یارما نرسد
به حـق صحبت دیرین که هیچ محرم راز به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
پ ن : در بعضی نسل ها و خانواده ها دیده می شود که یک نفر فیلسوف می شود.
اما به تازگی در نسل صـفـری فیلسوفی پیدا شده که تنها چهار سال دارد.
زهرا فیلسوف کوچک گفته است : مردی را ندیده ام که گریه کند و حقش باشد.
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند ؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند ؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی *** دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند ؟

الــهــی نام تو ما را جواز ، مهر تو ما را جهاز ، شناخت تو ما را امان ، لطف تو ما را عیان ...
الــهــی ضعیفان را پناهی ، قاصدان را بر سر راهی ، مومنان را گواهی ،
چــه عـزیـز است آن کس که تــو خـواهــی ...

بـگـو : « آيا شما را از زيانكارتــرين مردم آگاه گردانم ؟ »
[ آنان ] كسانى اند كه تلاششان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى پندارند كه كار خوب انجام مى دهند.
سوره کهف آیه 103 - 104

مـحتاج به غیر خود مگردان ما را