اى كاروانى را مسافر نام كرده

ما را پرستوى مهاجر نام كرده


دانى كه مرغان مهاجر نقش بندند

در غربت ، ار آزاد اگر نى ، در كمندند !؟


دانى كه مردان مسافر كم ‏شكیباند

گر در زمین ، گر آسمان ، هر جا غریب ‏اند


دانى غریبان را دماغ رنگ و بو نیست

در سینه ‏هاى تنگشان ذوقى جز او نیست


دانى كه در غربت سخنها عاشقانه است

این قصه را با من بخوان ، باقى فسانه است



اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَجَ


( یا رب ... بـــرسان مسافر راه به ما )