یا رب ، بـِـرسان مسافر راه به ما
اى كاروانى را مسافر نام كرده
ما را پرستوى مهاجر نام كرده
دانى كه مرغان مهاجر نقش بندند !؟
در غربت ، ار آزاد اگر نى ، در كمندند !؟
دانى كه مردان مسافر كم شكیب اند
گر در زمین ، گر آسمان ، هر جا غریب اند
دانى غریبان را دماغ رنگ و بو نیست
در سینه هاى تنگشان ذوقى جز او نیست
دانى كه در غربت سخنها عاشقانه است
این قصه را با من بخوان ، باقى فسانه است

اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَجَ
( یا رب ... بـــرسان مسافر راه به ما )
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۴/۱۴ ساعت توسط حـمـیـد صـفـری
|